فصل انار
فصل انار است...
فصل لبخند های خون دل خورده...
فصل رنگ های گرم...
اما فسرده و رقصان بر زمین...
فصل آواز باد...
و رقص ابر و باران...
فصل آخر زندگی...
قبل از رسیدن به رویای سپید مرگ...
خون می چکد در انتهای این فصل..
از دل انار...
انگار که پاییز...
از غصه قصه های ناتمام...
در خود فسرده شده باشد...
بی آن که در مسیر افسردن...
به انتهای خود اندیشیده باشد...
و به یک باره به پایان رسیده باشد...
آن چه که می چکد...
نه باران است نه خون دل انار...
خوب که نگاه می کنی...
عمر من و توست...
که در هر صحنه از بازی روزگار...
ورق می خورد...
تا قصه ای دیگر...
به پایان نزدیک شود...