واژه های از جنس آسمان

آدم های کم رنگ

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/04/15 01:04 ·

آدم های نیمه پاک شده...

در رویاهای ما...

به دنبال کیستند...

چرا هنوز مانده اند...

چه کسی آن ها را...

اینطور کم رنگ کرده ...

مگر قرار نبود تا همیشه بمانند...

پس چرا محو می شوند...

 

کم رنگی و سیاه و سپیدی...

مختص عکس های قدیمی نیست...

آدم ها هم کم رنگ می شوند...

با این که هنوز هستند...

اما در گذر زمان...

محو و محوتر خواهند شد...

انگار آدم ها که می روند...

به تدریج یاد خود را هم می برند...

 

از آدم های کم رنگ...

فقط دست هایشان خواهد ماند...

پس از صدا...

تصویر شان هم با گذر زمان...

محو خواهد شد...

اما دست هایشان خواهد ماند...

دست های که هیچ وقت...

لمسشان نکرده ایم...

این حجم از جاده

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/10/06 22:49 ·

روزها چه ساده می گذرند از ما آدم ها...

مگر قرار است کجا برویم...

این حجم از عجله و گذشتن...

کمی مشکوک است...

اصلا این حجم از جاده...

خودش مشکوک است...

چرا برای رفتن جاده ساختیم که حالا...

بخواهیم مدام به برگشتن فکر کنیم...

 

آن که نباید...

روزی آمد و گذشت...

حالا تمام جاده ها را بدویم که چه...

مگر می شود جاده رفته را برگشت...

اصلا گیرم که برگشتیم...

آن که باید هم آیا بر خواهد گشت...

آن محدوده زمانی که...

ازش ساده گذشتیم چه...

 

ما فقط می توانیم...

داشته هایمان را با خود ببریم...

و به همان ها برگردیم...

نداشته هایمان خواهند ماند...

همانجا که از دسترسمان خارج است...

همانجا که دائم...

در آرزوی برگشتش هستیم...

در یک محال غیرممکن...

من خود بارانم

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/09/11 22:19 ·

من خود بارانم...

در جاده ای بی مقصد...

که قطره قطره می بارم...

روزی از من چیزی دیگر نخواهد ماند...

اما این ها همه موقت است...

باز جایی دیگر...

و در زمانی دیگر...

به اندازه درد هایم خواهم بارید...

 

دیگر کسی را...

در خودم نخواهم جست...

که ماندنی ها هرگز نخواهند رفت...

در من، فقط من خواهم ماند...

و آدم های که مانده اند...

باقی آدم ها را هم...

موقع رفتن باید داد دست خودشان...

تا زحمت بردنشان را خودشان بکشند...

 

آدم های قصه ها را...

دیگر دوست نخواهم داشت...

قصه ها را...

ما آدم ها ساخته ایم...

تا پایانش را...

آن طور که دوست داریم...

به پایان برسانیم...

آن وقت بنشینیم پای چای که سرد شد...

فصل آخر

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/22 19:06 ·

قصه آسمان...

قصه بلندی است...

بر خلاف قصه آدم ها...

که یک فصل بیشتر ندارد...

به دنیا می آیند...

مات زندگی می شوند...

و ناگهان یکی می گوید وقت تمام است...

 

قصه آدم ها فصل آخر ندارد...

کسی نمی تواند...

در انتظار فصل بعدی بماند...

از همان آغاز...

رو به فصل پایان در حرکت است...

فقط گاهی این فصل...

به درازا می کشد...

 

قصه آدم ها داستان ما...

اما پر است از...

خاطره و رویایی که...

اصلا واقعیت نداشتند...

اما آدم ها...

تا پایان قصه...

چشم انتظار ماندند...

تا شاید کسی که...

هرگز قرار نیست برگردد...

برگردد...

 

به نظر من...

آدم ها نباید...

در قصه زندگی خود...

به فصل آخر داستان بیندیشند...

چون داستان همان وقت که...

یکی رفت و یکی ماند...

پایان یافت...