تنهایی شب
شب پشت پنجره است...
افکارش تاریک مانده...
چشم انتظار ماه...
با رویاهایش هم قدم می شود...
تنهایی اش هنوز سرد است...
انگار از زمستانی که گذشت...
تنها همین سرد بودن را...
با خود به ارمغان آورده...
شاید شب های بعد...
ماه را ببیند...
اما نگاه و دیدارش...
یک طرفه خواهد بود...
این تنهایی شب...
اگر به درازا بکشد...
دنیا خسته کننده خواهد شد...
و لحظه هایش دردناک...
با هر باران...
به رقص خاطره ها خواهد رفت...
سو سو ستارگان را...
پشت ابرهای غم، گم خواهد کرد...
و سراسیمه تا رویای دیگر...
خواهد دوید...
مثل کودکی که...
در ازدحام جمعیت گم شده باشد...