واژه های از جنس آسمان

خاطره ای زنده

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/03 22:26 ·

چند روزی گذشت از آغاز بهار...

یک فصل گذشت از آغاز یلدا...

یک سال گذشت از آغاز تنهایی...

صد سال گذشت از آغاز قرن...

و انسان ها این بار...

در آغاز قرنی دیگر قرار گرفتند...

قرنی که بار دیگر پایانش را نخواهند دید...

مثل خیلی از پایان های دیگر...

 

خواستم بگم، آغاز...

همیشه از یک جایی شروع می شود...

یک رویداد یا یک اتفاق و حادثه...

حتی از یک نگاه...

از وقتی که شروع شود...

رو به پایان حرکت خواهد کرد...

و گاهی به اندازه همان یک نگاه...

فقط طول خواهد کشید...

 

هیچ خاطره ای داستان نیست...

یا یک رویای ناتمام...

خاطره ها واقعیت محض اند...

و تنها چیزی است که...

از انسان ها خواهد ماند...

پس هر وقت داستانی شنیدی...

و در دلت حس کردی واقعیت دارد...

مطمئن باش که روزی خاطره ای زنده بود...

گم کرده ام

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/16 22:40 ·

نه آسمانم و نه پرنده...

نه رودم و نه دریا...

من آنم که رو به همه این ها...

چشم انتظار ماندم...

رنگ آسمان گرفتم تا...

به رنگ شب شدم...

رود به رود گذشتم تا...

در دریای چشمانش غرق شدم...

 

من چیزی را گم کرده بودم...

که فقط یک بار دیدم...

کجا و کی را نمی دانم...

اما مطمئنم خودم را در او دیده بودم...

بعد از آن هر کجا رفتم...

و هر رنگی گرفتم...

انگار که دیگر هیچ کجا نبود...

حتی در چشمان خودش...

 

گم کرده ام...

اکنون سال هاست...

چیزی را به یاد دارم...

که انگار واقعیت نداشت...

شاید خواب بود...

یا رویایی کابوس گونه...

که باید از سر می گذراندم...

تا بعد از آن از هر چه غیر او دل ببرم.‌‌..

نور

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/12 19:13 ·

به پنجره بسپار...

نور را در چشمان من نتابد...

من از فضای بیرون بریدم که...

در این چهار دیواری چیزی نبینم...

نمی‌خواهم رویاهایم را...

با نور نیست و نابود کنم...

من فقط زنده به رویا هستم...

 

تنها نوری که...

رویاهایم را جان می دهد...

برایم جذاب است...

همان نور خفیفی که...

رویاهایم را پوشش می دهد...

در فضای تاریک وجود من...

باقی نور ها...

فقط قاتل تنها دلخوشی های آدمی است...

 

بله نور واقعیت است...

اما در جهانی که...

واقعیت وجود ندارد...

نمی توان دلخوش به دیدن واقعیت بود...

باید چشم ها را بست...

و در تاریکی وجود...

به دنبال رویایی گشت...

تا بتوان فردا را دید...

وگرنه واقعیت سال هاست که...

در وجود آدم ها مرده

واقعی ترین حس

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/09 19:24 ·

نمی دانم از تو رویا ساخته ام...

یا رویاهایم را با تو ساخته ام...

هر چه هست تویی...

که از رویاهایم بیرون زده ای...

و همه جا هستی...

حتی در هر دم و بازدم...

 

انگار که واقعا...

فصل فصل توست...

و تو بی نهایت شده ای...

تا در هر لحظه و هر جایی...

قبل من حضور داشته باشی...

من تو را این روزها...

بیشتر از هر زمانی حس می کنم...

 

شعرم لبریز از توست...

و فقط این تویی...

که از کلمات سر ریز می شوی...

حتی اگر من بخواهم...

نمی توانم چیزی بگویم که...

از تو رنگ و بویی نداشته باشد...

انگار تو بهترین سرایت کننده ای...

که در من سرایت کرده ای..‌.

 

دلگرم به تو ام...

در رویاهایم...

شعرم و حس واقعی ام...

هر چند در واقعیت...

تو را هیچ وقت به این اندازه درک نکردم...

اما تو نزدیکترین...

و واقعی ترین حس منی...