یک فصل
·
1400/03/30 19:00
· خواندن 3 دقیقه
فردا...
بهار می رود...
آن گونه که تو رفتی...
فردا که تمام شود...
یک فصل کامل را نبودی...
از میان این همه سال...
فعلا از همه قرار های که...
با هم داشتیم و نداشتیم...
یک بهار طلب من...
در میان رویاها...
لبخند بر لبم می ماسد...
وقتی به این فکر می کنم که...
این فقط یک رویاست...
و تو بار دیگر نیامده...
خواهی رفت...
و من باز خواهم پژمرد...
اما آسمان هنوز آبی است...
فصلی که می آید فصل توست...
حتی سال و قرن...
من کجا می توانم بروم...
از میان این همه خاطره...
من هنوز چشمهایت را...
نتوانستم فراموش کنم...
می دانی هر بار...
که به تو فکر می کنم...
از میان چه رویاها و خاطراتی می گذرم...
رنگ فصل ها را می گیرم...
گاهی گل می دهم...
گاهی سبز می شوم...
گاهی هم زرد و سپید...
بر من بعد هر بار اندیشیدن به تو...
سالی می گذرد...