در نفس های باد
·
1401/12/16 00:13
· خواندن 1 دقیقه
بوی تند یک غریبه...
در نفس های باد...
سراسیمه می گذشت از میان...
شاخ های که تازه بیدار شده بودند...
گرمای این خبر...
تشنه تر می کند زمین را...
که هنوز بوی باران را...
درست و حسابی نفس نکشیده...
صدای پای فصلی که...
هنوز نرفته...
از همین حوالی می آید...
من این رنگ خنثی را...
تا همیشه می ستایم...
شاید چون خود را...
همرنگ این فصل می دانم...
البته گاهی هم سیاه...
شب ناآرام...
خبر از باران داشت...
برای انتهای فصلی که...
بار دیگر...
چشم انتظار ماند...
و این سمفونی زندگی بود...
که بی وقفه می نواخت...
برای همه آنها که گوش سپرده بودند...