بیا و هی بیا

a1irez1 · 18:55 1400/06/05

بیا و هی بیا...

مهرت را در دلم بینداز...

من به تو تشنه ام...

نبودت فقط مرا تشنه تر می کند...

من کی از تو سیر می شوم...

یا که از نبودت ناامید خواهم شد...

من همچنان و همیشه...

در انتظار تو هستم...

 

شاید تو بگویی...

زمان همه چیز را حل خواهد کرد...

اما من می دانم که...

اینطور نخواهد بود...

و زمان فقط مرا...

صبورتر نشان خواهد داد...

وگرنه چیزی از عطش من...

برای خواستنت را کم نخواهد کرد...

 

شاید اگر...

همین چند سطر را...

نمی نوشتم...

و یا که...

در رویاهایم تو را...

صدا نمی کردم...

من هم مجنون می شدم...

چه کسی می داند...

شاید همین حالا هم باشم...