واژه های از جنس آسمان

پر از فاصله

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/23 21:38 ·

دلم تنگ شده...

برای روزهای عاشقی...

برای روزهایی که نگران بودم...

و در تشویش یک رویای تازه...

مضطرب بودم...

برخلاف این روزها...

که آرامم...

آرامشی از جنس سوگواران...

 

روزهای یکنواخت...

آدمی را می بلعد...

و در جایی دیر هنگام...

آدمی را گیج و مبهوت...

در گوشه ای از خودش...

بالا خواهد آورد...

آنگاه که دیگر حتی خود آدمی...

توان تحمل خود را ندارد...

 

افسوس که...

پشت دیروز ها...

دیروزهای دیگر تلنبار شده...

و هرگز نمی توان برگشت...

به آن لحظه های که...

هنوز وجود دارند...

بی هیچ کم و کاستی...

فقط در از فاصله اند...

فرصت

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/21 19:16 ·

فرصتی نمانده...

امروز گذشت...

مثل باد از کنار آن درخت...

و برگها در جهت گذشتن باد...

همچنان خیره مانده اند...

اما بادی که گذشت دیگر گذشت...

مثل زمان، مثل رود...

اگر هم بعد از آن چیزی تکرار شود...

فقط خاطره ها را زنده می کند...

وگرنه اصل آن زمان بود آن حال...

که گذشت...

 

زمان زیادی نگذشته...

اما این گذشته ها...

در پس توی آدمی خواهد ماند...

مانند مشک لای صندوقچه...

که هر بار به آن سر بزنی...

ساعت ها با بوی خود...

در کوچه پس کوچه های خاطرات...

تو را سرگرم خواهد کرد...

 

فرصتی نمانده...

و آدمی چاره ای ندارد...

جز آن که خود را...

سرگرم یک خاطره کند...

همان خاطره که...

اگر یک بار دیگر تکرار می شد...

به اندازه یک عمر زندگی...

حرف برای گفتن داشت...

اما افسوس که...

در زندگی هیچ چیز تکرار نخواهد شد...

پایان قصه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/11 19:18 ·

بهترین قصه ها...

همیشه تلخ به پایان می رسند...

شاید اگر اینطور نبود...

اصلا قصه ای وجود نداشت...

ماجرای هر کدام از ما آدم ها هم...

یک قصه ناتمام است...

که گاهی زود به پایان می رسد...

 

دلم می‌خواست...

کتاب را در همان زمان که...

به وسط های قصه رسید...

می بستم...

همان جا که پر از تشویش بود...

مگر زندگی چیزی جز این تشویش هاست...

حداقل اینطور هنوز...

همه چیز سر جای خودش بود...

نه اینطور جدا از هم...

 

افسوس که آدم ها...

کنجکاو تر از آن هستند که...

به داشته های خود قانع شوند...

همیشه از همان ابتدا...

در فکر پایان هستند...

و هر طور شده خود را...

به آن پایان می رسانند...

آن وقت خودشان می مانند و خودشان...

انگار زندگی مسابقه ای باشد که...

هر کسی باید زودتر از بقیه به انتهایش برسد...