پر از فاصله
دلم تنگ شده...
برای روزهای عاشقی...
برای روزهایی که نگران بودم...
و در تشویش یک رویای تازه...
مضطرب بودم...
برخلاف این روزها...
که آرامم...
آرامشی از جنس سوگواران...
روزهای یکنواخت...
آدمی را می بلعد...
و در جایی دیر هنگام...
آدمی را گیج و مبهوت...
در گوشه ای از خودش...
بالا خواهد آورد...
آنگاه که دیگر حتی خود آدمی...
توان تحمل خود را ندارد...
افسوس که...
پشت دیروز ها...
دیروزهای دیگر تلنبار شده...
و هرگز نمی توان برگشت...
به آن لحظه های که...
هنوز وجود دارند...
بی هیچ کم و کاستی...
فقط در از فاصله اند...