راه فریاد
در کابوس هایمان...
چه کسی فتنه انگیز شده...
که صدای فریادمان...
از گلو خارج نمی شود...
انگار از درون مسخ شده ایم...
و صدایمان را قبل از هر کابوس...
کسی با خود برده...
که راه فریاد بر ما بسته است...
در این کابوس...
نمی دانم به دنبال چه هستم...
اما دلم می خواهد بدانم...
که برای چه...
از درون خفه شده ام...
چرا حتی در خواب هایم...
نمی توانم حرفم را بزنم...
یا که از خودم دفاع کنم...
شاید باید خواب هایم را...
به آب روان بسپارم...
تا برود به انتهای دنیا...
چه خوب چه بد...
چه خواب شیرین چه کابوس...
شاید آنجا مرا رها کنند...
برای چیزی که واقعیت ندارد...
همان بهتر که دور بماند...