از حوادث یک خواب

a1irez1 · 21:45 1401/01/29

یک درد بی کران ...

و دلتنگی که آواره من است...

از حوادث یک خواب...

تا کی از آسمان بگویم...

از ابر و پرواز...

و پرنده ای که رفته...

تا برنگردد...

من هیچ کدام را قبول ندارم...

 

نمی توانم کلمات را...

بیشتر از این بپیچانم...

و از هر چه بگویم جز خودم...

از دردی که به حد اشباع رسیده...

دلتنگی، دلتنگی، دلتنگی...

همین قدر فراگیر...

اما چه کسی باور می کند که...

بهار پر از درد باشد...

 

گاهی کم می آورم...

کسی را که هیچ وقت نبوده...

نمی دانم چرا آمده بود...

و چرا رفت...

اما معنی درد و دلتنگی را...

خوب به من فهماند...

شاید اگر او نبود...

عمق هیچ عشقی را باور نمی کردم...