واژه های از جنس آسمان

خاکستری ترین خاطره ها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/23 22:39 ·

باران و باران و باران...

از این همه خواب باران...

فقط قایقی تعبیر خواهد شد...

برای گذشتن و رسیدن به...

شهر پشت دریاها...

وقتی رودها خشک شده اند...

وقتی راهی به دریا نیست...

هیچ قایقی هم در کار نخواهد بود...

 

باور کن...

زمین همه جا همین رنگی است...

و از آسمانش گاه گاهی...

باران خواهد آمد...

خاکستری ترین خاطره ها...

در این روزها جان خواهند گرفت...

نه اشتباه نکن زنده نخواهند شد...

فقط برای زمان اندکی لبخند خواهند شد...

 

باران آخرین انتقام است...

از فصلی که هنوز تمام نشده...

شکوفه داده بود...

اما مگر به این بهانه ها...

می توان فصل ها را متوقف کرد...

چرخ روزگار چنان بلند است...

که از منجلاب من و تو...

به لحظه ای خواهد گذشت...

امواج تنهایی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/08/25 22:32 ·

جاده را باران شست...

رد پاها را جوی به جوی...

و رود به رود به دریا برد...

اگر دنبال کسی بودی...

به دریا برو...

و فکر را به دست امواج بسپار...

آنگاه به نظاره غروب بنشین...

تا غرق شدن را به چشم ببینی...

 

آری...

پشت دریاها شهری است...

اما تو به تنهایی...

هیچ کجا نخواهی رفت...

چون انتظار نخواهد گذاشت...

تو قایقی را که ساخته ای...

به دریا بیندازی...

سال ها خواهد گذشت...

تو تنها خواهی ماند و قایقی که...

به ساحل بسته شده...

 

داستان آدم های...

بر ساحل نشسته است...

داستان زندگی...

روزی بر قایق خواهند نشست...

اما آن روز دیگر...

دیر است...

و قایق جانی ندارد برای...

شکستن امواج تنهایی...