خاکستری ترین خاطره ها
باران و باران و باران...
از این همه خواب باران...
فقط قایقی تعبیر خواهد شد...
برای گذشتن و رسیدن به...
شهر پشت دریاها...
وقتی رودها خشک شده اند...
وقتی راهی به دریا نیست...
هیچ قایقی هم در کار نخواهد بود...
باور کن...
زمین همه جا همین رنگی است...
و از آسمانش گاه گاهی...
باران خواهد آمد...
خاکستری ترین خاطره ها...
در این روزها جان خواهند گرفت...
نه اشتباه نکن زنده نخواهند شد...
فقط برای زمان اندکی لبخند خواهند شد...
باران آخرین انتقام است...
از فصلی که هنوز تمام نشده...
شکوفه داده بود...
اما مگر به این بهانه ها...
می توان فصل ها را متوقف کرد...
چرخ روزگار چنان بلند است...
که از منجلاب من و تو...
به لحظه ای خواهد گذشت...