در قالب یک خواب
در میان خواب هایم هم...
حتی وقتی که تو حضور داشتی...
من، تنها یک انعکاس بودم...
انعکاسی از آئینه ای که...
کسی نمی خواهد خودش را...
برای لحظهای هم که شده...
در آن ببینید...
در حالی که دلتنگ یک دیدار بود...
همه ماجرا...
در همان شهر سنگ و شیشه...
اتفاق افتاد...
در قالب یک خواب...
شاید منِ بی تاب، تشنه یک دیدارم...
اما بعد از آن خواب...
هیچ شبی را تا خود صبح نخوابیدم...
شاید ،شاید چون از خواب می ترسیدم...
نمی خواهم در خواب هایم هم...
تو را غمگین ببینم...
من تو را...
محکم تر از آسمان میخواستم...
آن آسمان که در کرانه هایش...
غروبی را تا همیشه در انتظار است...
من قلب تو را عاشق تر از زمین...
در آغاز هر بهار می خواستم...