واژه های از جنس آسمان

در قالب یک خواب

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/28 22:36 ·

در میان خواب هایم هم...

حتی وقتی که تو حضور داشتی...

من، تنها یک انعکاس بودم...

انعکاسی از آئینه ای که...

کسی نمی خواهد خودش را...

برای لحظه‌ای هم که شده...

در آن ببینید...

در حالی که دلتنگ یک دیدار بود...

 

همه ماجرا...

در همان شهر سنگ و شیشه...

اتفاق افتاد...

در قالب یک خواب...

شاید منِ بی تاب، تشنه یک دیدارم...

اما بعد از آن خواب...

هیچ شبی را تا خود صبح نخوابیدم...

شاید ،شاید چون از خواب می ترسیدم...

 

نمی خواهم در خواب هایم هم...

تو را غمگین ببینم...

من تو را...

محکم تر از آسمان می‌خواستم...

آن آسمان که در کرانه هایش...

غروبی را تا همیشه در انتظار است... 

من قلب تو را عاشق تر از زمین...

در آغاز هر بهار می خواستم...

خواب و باز خواب

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/10/17 22:10 ·

خواب و باز خواب...

دنیای ما بیشتر از همه چیز...

در دنیای خواب ها...

اتفاق می افتاد تا در واقعیت...

وقتی در بیداری من...

میان چشم هایم انعکاسی نداری...

در دنیای خواب همان بهتر که...

دچار کابوس شوم...

 

گاهی خواب هایم را...

از یاد می برم...

انگار در حال محو شدن است...

آن تصویر که در میان جان داشتم...

می ترسم از این که...

روزی در میان خیابان...

با غریبه ای مواجه شوم که...

برایم آشناست...

 

نمی دانم کجا بودم...

یا که از کدام مسیر آمدی...

تنها تو را به یاد می آورم...

آری تو بودی خود خودت...

من هنوز هم...

بعد این همه مدت...

و بعد تمام فراموشی های ارادی...

تو را خوب به یاد دارم...