واژه های از جنس آسمان

وقتی عاشقی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/02/23 21:47 ·

ترجیح می دهم عاشق بمانم...

تا در کنار کسی باشم که...

بودنش برایم عادی شود...

زندگی با یک احساس زنده...

بهتر از مرگ تدریجی است...

نمی خواهم هر بار که...

از میان رویاهایم خارج می شوم...

با آدم های اطرافم غریبه باشم...

 

دوست داشتم اگر قرار است...

در چشمان کسی خیره می شوم...

در چشمانش غرق شوم...

نه این که هر بار...

در خودم غرق شوم...

و به دنبال رویاهای گذشته ام...

به هر راه و بی راهه ای بروم...

و در انتها بی حوصله به خودم بیایم...

 

وقتی عاشقی...

کسی را از یاد نخواهی برد...

و جز گمشده ات...

هیچ دغدغه ای نداری...

اما خدا نکند که...

احساست بمیرد...

دیگر چاره ای نداری جز این...

به عادت هایت عادت کنی...

در قالب یک خواب

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/28 22:36 ·

در میان خواب هایم هم...

حتی وقتی که تو حضور داشتی...

من، تنها یک انعکاس بودم...

انعکاسی از آئینه ای که...

کسی نمی خواهد خودش را...

برای لحظه‌ای هم که شده...

در آن ببینید...

در حالی که دلتنگ یک دیدار بود...

 

همه ماجرا...

در همان شهر سنگ و شیشه...

اتفاق افتاد...

در قالب یک خواب...

شاید منِ بی تاب، تشنه یک دیدارم...

اما بعد از آن خواب...

هیچ شبی را تا خود صبح نخوابیدم...

شاید ،شاید چون از خواب می ترسیدم...

 

نمی خواهم در خواب هایم هم...

تو را غمگین ببینم...

من تو را...

محکم تر از آسمان می‌خواستم...

آن آسمان که در کرانه هایش...

غروبی را تا همیشه در انتظار است... 

من قلب تو را عاشق تر از زمین...

در آغاز هر بهار می خواستم...

مثل عاشق

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/02/02 18:57 ·

نمی دانم به چه امیدی...
قدم بر می دارم در این راه...
من که در ابتدا تمام شدم...
در این میانه به دنبال چه چیزم...
شاید چون هنوز باید...
بله کلمه هنوز...
همان است که مرگ یک رویا را...
به تاخیر می اندازد...
نمی دانم این کار درست است یا نه...
اما با مرگ نمی توان ادامه داد...

ادامه می دهم چون...
هنوز یک نفس...
برای روز مبادا نگه داشته ام...
از آن همه هوای در سر...
آن هم در دلم مانده...
که یا مرا به زندگی بر خواهد گرداند...
یا آخرین نفسم خواهد بود...
برای ترک جان...
دلم می خواهد بمیرم، اما کمی دیرتر...
شاید هنوز زندگی باید کرد...

در التهاب یادها...
جلادی بی رحم...
هزاران رویا را در دل...
گردن زده...
اما به خون گرم این رویاها...
هنوز دلگرمم...
که اگر بی گناه کشته شدند...
روزی زنده خواهند شد...
مثل شهید...
مثل عاشق...