ماه کامل
چشمانم را می بندم...
با ادامه یک آهنگ...
در رویاهایم غرق می شوم...
صدای آهنگ را گم می کنم...
به دنبال رویایم می روم...
رویای تازه ای نیست...
اغلب تکرار می شود تا یک جایی...
اما بعد از آن را بلد نیستم...
کلمات می آیند و می روند...
در من یک خیابان دوطرفه است...
هر شعر تازه با خود کلماتی را می آورد که...
هرگز جایی نشنیده ام...
و بار دیگر می رود و می رود ...
مثل همه آن رفتن ها...
که برگشتی نداشته اند...
مگر در رویاهایم...
دیشب و امشب چه فرقی می کند...
ماه کامل باشد و نزدیک...
یا که دور باشد و کوچک...
آن که کاهش می یابد...
و در محاق واقعی می رود...
من هستم که هرشب...
به تماشای ماه می نشینم...
و آن که هر بار می رود ماه است...