در مسیر زمان
در میان جولان کلمات...
دلم سکوت می خواهد...
هم زمان با تراوش این کلمات...
چشمانم می بارد یا باران...
من نمی دانم اما...
به هر حال هوا ابری است اینجا...
چه با رویا ها و چه با ابرها...
پاییز قرار است بیاید...
به دیدار دریا رفتم...
پرتلاطم و مواج بود...
و ابری و بارانی تر از من...
برای زندگی می نواخت هنوز...
از آن شب که به دیدارش رفتم...
بسیار ناآرام تر می نمود...
می دانم که زمان هرگز از دردش نخواهد کاست...
اما در مسیر زمان حرکت می کرد...
برای پرواز هر کلمه...
به سمت آسمان...
دلی شکسته باید داشت...
پارادوکس فصل ها...
با آسمان ابری و دلتنگی...
وقتی رنگ پاییز به خود می گیرد...
هر کلمه ای را می توان...
در آسمانش به پرواز در آورد...