برای بهار
برای بهار می نویسم...
برای فصل شکوفه ها...
با گستره ای سرتاسر سبز...
با هوایی مملو از خواستن...
اما دلگیر و غمگین...
انگار بهار کسی را کم دارد...
با تمام حس زیبایی که دارد...
انگار که کامل نیست...
پرنده ها هم...
از بهار جا مانده اند...
نه خبری از چلچله هاست...
و نه صدای آوازی می آید...
دیگر از تشویش پرواز...
در میان شاخ و برگ هیچ درختی نیست...
دیگر هیچ پرنده ای...
پای هیچ شکوفه ای مست آواز نمی شود...
کوچ اجباری خاطره ها...
مرا وا می دارد تا...
از دلتنگی های...
یک فصل شاد بنویسم...
شاید این حس ما انسانهاست...
که با بهار و دیگر فصل ها آمیخته...
تا شکوفه های بهاری...
عطر و بوی دلتنگی بدهند...