مرگ آغاز آزادی

a1irez1 · 22:12 1400/12/26

یک قدم آن طرف تر...

به سمت آسمان..‌‌.

هنوز پر از تشویش رفتن و ماندن است...

بالای تکه ابرهای خاکستری..‌‌.

نگاه های زیادی معلق مانده...

که پس از سقوط...

تازه آزاد می شوند...

انگار مرگ آغاز آزادی است...

 

رویاهای که به آسمان.‌‌..

دل بسته بودند..‌.

مثل ابرها تکه تکه خواهند شد..‌.

و جایی در نهایت بهم آمیختگی...

باران خواهند شد...

تا بار دیگر بر چتر های بسته ببارند...

و دل های تنگ را...

در هم بفشارند...

 

عصر یک روز پنجشنبه...

از روزهای پایانی اسفند است...

باد دزدکی دل را می لرزاند...

بر درختان سیلی می زند...

که وقت تنگ است...

آن که می آید بهار است...

بی رحم نسبت به زمستان...

ظاهرش اما به گل آراسته است...