واژه های از جنس آسمان

باید باورش کنم

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/16 21:16 ·

با چشم هایی که...

یک بار برای همیشه مسخ شده...

چگونه به دیدار فردا باید رفت...

چه چیز را می توان دید جز او...

اصلا بعد از آن چشم ها..‌.

چیزی را به خاطر نمی آورم...

انگار که آخرین تصویری که دیده ام...

آن چشم ها بوده...

*

هنوز باور ندارم...

آنچه را که دیده ام...

چشم هایم چگونه در چشم هایش...

گره خورد...

برای من که...

تا آن روز در هیچ گلی..‌.

بیشتر از ثانیه ای مکث نکرده بودم...

چگونه در میان چشم هایش خیره شدم...

*

شاید همه این ها...

فقط یک خواب بود..‌.

من که باور نمی کنم...

این حجم از اتفاق رویایی...

در رویا ها هم رخ نخواهد داد...

اما باید باورش کنم...

چون که من آن رویایی واقعی را...

در عمق چشمانم و با تمام وجود حس کرده ام...

حس دلتنگی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/15 21:36 ·

و هر بهار...

دنیا تنگ و کوچک می شود...

انگار این فصل از سال...

بیشتر از هر فصل...

با خود دلتنگی به همراه دارد...

بی خود نیست که فصل شکفتن است...

از هر گوشه اش...

عشق سر بر می آورد.‌‌..

 

در دلم چیزی می سوزد...

بیشتر از هر وقت دیگر...

از درون گر می گیریم و می سوزم...

شاید خاصیت بهار باشد..‌.

شاید هم نه...

همان است که قرار است در فصل عاشقی...

شکوفه دهد و دوباره زنده گردد...

اما به امید چه کسی...

 

حس دلتنگی...

همراه دردی شیرین...

با هم و توأمان...

تمام وجود مرا مسخ کرده...

انگار زمین و آسمان هم...

مانند من بی قرار شده اند...

حال هوای من و این روزها...

دقیقا شبیه هم است...