آغازی دیگر
·
1400/01/29 19:02
·
فردا که بهار تمام شود...
کسی به یاد نمی آورد...
که گل هم عاشق بود...
اصلا کسی یادش نمی آید که...
بهار آمده و رفته...
کسی که نبوده...
چطور می خواهد از...
سرگذشت دیگری خبر داشته باشد...
با خودت حساب کن...
از وقتی که آمدی، چند فصل را نبودی...
روزمره گی های یک روز سخت...
خواب های پر تشویش...
یا خمیازه یک مزرعه نیمه بیدار...
و تمام اتفاقات دنیا...
نمی تواند مرا لحظه ای...
فراموشکار کند...
اولویت اول و آخر من...
چند سطر شعر است...
که در آن تو جریان داری...
این روزها...
همه جا بی خبری است...
باد هم حتی...
دست خالی می آید...
انکار همه در انزوای خود...
فرو رفته اند که دنیا...
اینطور سوت و کور شده...
اگر هم خبری باشد...
خبر بد است...
انگار نه انگار آغازی دیگر است...
سال دیگر و صده ای دیگر...