واژه های از جنس آسمان

در مسیر زمان

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/06/20 22:58 ·

در میان جولان کلمات...
دلم سکوت می خواهد...
هم زمان با تراوش این کلمات...
چشمانم می بارد یا باران...
من نمی دانم اما...
به هر حال هوا ابری است اینجا...
چه با رویا ها و چه با ابرها...
پاییز قرار است بیاید...

به دیدار دریا رفتم...
پرتلاطم و مواج بود...
و ابری و بارانی تر از من...
برای زندگی می نواخت هنوز...
از آن شب که به دیدارش رفتم...
بسیار ناآرام تر می نمود...
می دانم که زمان هرگز از دردش نخواهد کاست...
اما در مسیر زمان حرکت می کرد...

برای پرواز هر کلمه...
به سمت آسمان...
دلی شکسته باید داشت...
پارادوکس فصل ها...
با آسمان ابری و دلتنگی...
وقتی رنگ پاییز به خود می گیرد...
هر کلمه ای را می توان...
در آسمانش به پرواز در آورد...

حکایت دنیا

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/09/10 22:52 ·

حکایت ما...

حکایت دنیاست...

هر روز می گذرد...

بی آنکه وقعی به ما بنهد...

ما اگر جایی جا بمانیم...

زمان متوقف نخواهد شد...

همچنان خواهد گذشت تا...

ما را فراموش کند...

*

اگر چه از ما...

اسمی در دفتری بماند...

و بار دیگر از ما یادی کند...

بار دیگر به فراموشی خواهد سپرد...

و سال ها بعد...

انگار نه انگار که...

روزی روزگاری بوده ایم...

و شاید واقعیت همین است...

و ما فکر می کردیم که بوده ایم...

*

فراموشی واقعیت ندارد...

اما آن که باید یادش بماند...

یادش نخواهد ماند...

گذشت زمان...

غریبه ای است که هرگز...

ما را به یاد نخواهد آورد...

حتی اگر روزی در این سرزمین...

جایی با هم...

چشم در چشم شده باشیم ...

آن روز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/14 19:25 ·

برگ ها با باد رقصیدند...

ابرها به تماشا آمدند...

غم تنهایی سنگین بود...

و همینطور آهنگ طبیعت...

پس باران گرفت...

بار دیگر زمین در خود فرو رفت...

انگار فصلی تازه در راه بود...

فصلی از جنس سرما...

 

دیگر به ساعت نگاه نکن...

آن که رفت...

از دقیقه ها گذشت...

بعد از این...

برای فهمیدن زمان...

به آئینه نگاه کن...

هر چه شکسته تر و سپید تر...

یعنی گذشت زمان بیشتر...

 

دیگر به جاده ها نگاه نکن...

کسی نخواهد آمد...

بعد از این...

فقط خواهد گذشت و گذشت...

رنگ خاطره ها...

خاکستری خواهد شد...

و روزی مثل برف سپید خواهد شد...

آن روز، روز پایان خواهد بود...

فرصت

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/21 19:16 ·

فرصتی نمانده...

امروز گذشت...

مثل باد از کنار آن درخت...

و برگها در جهت گذشتن باد...

همچنان خیره مانده اند...

اما بادی که گذشت دیگر گذشت...

مثل زمان، مثل رود...

اگر هم بعد از آن چیزی تکرار شود...

فقط خاطره ها را زنده می کند...

وگرنه اصل آن زمان بود آن حال...

که گذشت...

 

زمان زیادی نگذشته...

اما این گذشته ها...

در پس توی آدمی خواهد ماند...

مانند مشک لای صندوقچه...

که هر بار به آن سر بزنی...

ساعت ها با بوی خود...

در کوچه پس کوچه های خاطرات...

تو را سرگرم خواهد کرد...

 

فرصتی نمانده...

و آدمی چاره ای ندارد...

جز آن که خود را...

سرگرم یک خاطره کند...

همان خاطره که...

اگر یک بار دیگر تکرار می شد...

به اندازه یک عمر زندگی...

حرف برای گفتن داشت...

اما افسوس که...

در زندگی هیچ چیز تکرار نخواهد شد...