فرصت

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/21 19:16 · خواندن 3 دقیقه

فرصتی نمانده...

امروز گذشت...

مثل باد از کنار آن درخت...

و برگها در جهت گذشتن باد...

همچنان خیره مانده اند...

اما بادی که گذشت دیگر گذشت...

مثل زمان، مثل رود...

اگر هم بعد از آن چیزی تکرار شود...

فقط خاطره ها را زنده می کند...

وگرنه اصل آن زمان بود آن حال...

که گذشت...

 

زمان زیادی نگذشته...

اما این گذشته ها...

در پس توی آدمی خواهد ماند...

مانند مشک لای صندوقچه...

که هر بار به آن سر بزنی...

ساعت ها با بوی خود...

در کوچه پس کوچه های خاطرات...

تو را سرگرم خواهد کرد...

 

فرصتی نمانده...

و آدمی چاره ای ندارد...

جز آن که خود را...

سرگرم یک خاطره کند...

همان خاطره که...

اگر یک بار دیگر تکرار می شد...

به اندازه یک عمر زندگی...

حرف برای گفتن داشت...

اما افسوس که...

در زندگی هیچ چیز تکرار نخواهد شد...