واژه های از جنس آسمان

پر از فاصله

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/23 21:38 ·

دلم تنگ شده...

برای روزهای عاشقی...

برای روزهایی که نگران بودم...

و در تشویش یک رویای تازه...

مضطرب بودم...

برخلاف این روزها...

که آرامم...

آرامشی از جنس سوگواران...

 

روزهای یکنواخت...

آدمی را می بلعد...

و در جایی دیر هنگام...

آدمی را گیج و مبهوت...

در گوشه ای از خودش...

بالا خواهد آورد...

آنگاه که دیگر حتی خود آدمی...

توان تحمل خود را ندارد...

 

افسوس که...

پشت دیروز ها...

دیروزهای دیگر تلنبار شده...

و هرگز نمی توان برگشت...

به آن لحظه های که...

هنوز وجود دارند...

بی هیچ کم و کاستی...

فقط در از فاصله اند...

باید تنها بود

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/07 19:21 ·

باید تنها بود...

آدمی یک نفر بیشتر نیست...

حتی اگر در میان هزاران نفر باشد...

باز خودش است و خودش...

باید گذاشت آدم ها تنها بمانند...

باید گذاشت رفتنی ها بروند...

نمی توان آدم ها را...

یک جا بند کرد...

 

رفتنی ها برای ماندن نیامده اند...

اگر اهل ماندن بودند که...

هیچوقت در جاده ها پا نمی گذاشتند...

مثل تکه های ابر...

در دل آسمان...

که همیشگی نیست...

و هر لحظه در حال رفتن هستند...

اگر می ماندند که دل آسمان نمی گرفت...

 

من که یاد ندارم آسمان...

برای بیشتر از چند روز...

آرام و آبی باشد...

همیشه تکه ای غم بوده...

همیشه دلتنگی بوده...

همیشه تنهایی بوده...

 

هیچ وقت هیچ آرامشی پایدار نیست...

آدم ها هم می آیند که بروند...

اگر آدمی اهل ماندن بود...

جاده ها تا انتهای دنیا...

ادامه دار نمی شد...