قصه برگ ها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/22 21:24 · خواندن 2 دقیقه

پشت پنجره بسته...

پاییز همچنان نفس می زند...

گاهی زرد و گاهی قرمز...

و در آخر بوسه ای را...

حواله باد می کند تا...

آن را تقدیم زمین کند...

و این گونه بوسه ها...

در زیر پای عابران می شکنند...

 

چه نفس های که...

در خاطر برگ ماند...

نفس های غمگین و دلتنگ...

اینقدر غمگین که...

برگ سبز را به یک باره خشکاند...

و همانطور دلتنگ...

در میان باد و باران...

به دست فراموشی سپرده شد...

 

قصه برگ ها...

قصه آدم هاست...

حرف های که گاهی خورده شد...

و گاهی آهی سوزناک...

قصه آدم های که...

در خاطر برگ ها ماند و ماند...

تا حجم سنگین این حرف ها...

برگ را رنگ به رنگ کرد و...

به دست باد سپرد...