خلع سیاهی
در دل یک شب غریب...
چیست جز سیاهی و مه...
که سعی دارد...
تمام تصاویر که از روز...
در ذهنش نشسته را...
برای مدت کوتاهی فراموش کند...
و در خلع سیاهی...
مدتی را خلسه خود گم شود...
پشت ابرهای شب...
ماه همیشه کامل است...
نیازی نیست دائم لمس شود...
همین که حضور دارد...
همین که حسی او را لمس می کند...
در خلوتش با او روشن است...
و در رویاهایش هم قدم می شود با او...
کافی است...
گستره شب...
می تواند در یک نقطه...
محدود شود...
یا که به اندازه یک رویا...
دنیا را بگیرد...
این ذهن است که...
وسعت خود را شکل می دهد...
نه جهان هستی...