سمفونی باران
باران همیشه نخواهد شست...
گاهی نمی توان زیر باران رفت...
حتی با بوی خاک پس از باران تازه...
رویاها جوانه خواهند زد...
باید در فضای تاریک اتاق...
ماند و جلوی نمو و رشدش را گرفت...
هر چند غیر قابل پیشبینی است...
اما باید ماند و پذیرفت...
می دانم هیچ کجا...
به اندازه اینجا سمفونی باران...
بر شیروانی خانه ها...
غم انگیز نیست...
با هر قطره باران...
یک نت از این موسیقی بیکران...
که همزاد خاطره ای است...
جان خواهد گرفت...
حتی پرنده ها...
روزهای بارانی...
پرواز را از یاد می برند...
شاید چون به جای شستن...
فقط خاطره ها را خیس می کند...
و پرواز با بال خیس...
مثل هضم یک کابوس...
تلخ و سنگین خواهد بود...