سیاهچاله اتاق

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/01/30 19:18 ·

دیوارهای اتاق...
شاهد تشویش پنجره اند...
از تمام پنجره ها...
می توان رفت به آسمان ها...
اما پنجره اتاق من...
رو به هیچ آسمانی نیست...
از اینجا فقط می توان...
رفت به شب های تاریک...
که فقط و فقط سیاهی است...
حتی در روز های به ظاهر آبی...

دیگر هیچ پیچکی...
در ادامه رویای ناتمام خود...
به فکر سبز کردن اتاق نیست...
دیگر...
از کتابخانه کوچک تکیه کرده...
بر پنجره اتاق...
و از هیچ کتابی...
هیچ شخصیتی بلند بلند فکر نمی کند...
تا مبادا داستان زندگیش...
دچار سیاهی اتاق نشود...


سیاهچاله ای اینجا...
از فکر من...
به اتاق سرایت کرده...
که مرا و تمام ساکنان اتاق را...
در خود فرو می بلعد...
و از دست کسی کاری ساخته نیست...
جز پنجره ای که...
رو به دنیای واقعیت را دارد...
اما چه کسی جز باد...
بر این پنجره انگشت می کوبد...