واژه های از جنس آسمان

شاید دیگر هرگز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/02 22:48 ·

قدم به قدم...

فاصله خواهیم گرفت از...

کودکی که آرزوی بزرگ شدن داشت...

کودکی که حالا خوب می داند...

هرگز نباید عجله می کرد...

نباید اینقدر راحت از کنار لحظه ها می گذشت...

اینجا چیزی نیست...

جز فاصله و فاصله....

 

مهم نیست چند قدم...

در این مسیر برداشته شده...

از این جا به بعد...

باید معکوس شمارش کرد...

برای قدم های که مانده...

بعد از این دائم زود دیر خواهد شد...

و ناگهان همه چیز به سرعت...

از جلوی چشم ها خواهد گذشت...

 

هنوز باران می بارد...

انگار دل آسمان گرفته...

شاید دیگر هرگز...

آسمان صاف صاف نشود...

غم که باشد همه چیز هست...

حتی آن که دیگر نیست...

اصلا هیچ کس مثل غم...

یاد او را زنده نگه نمی دارد...

بهانه گیری افکار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/21 19:07 ·

گاهی در میان...

بهانه گیری افکارم...

سکوت می کنم تا هر چه...

در دل سنگینی می کند را...

از زبان افکارم بشنوم...

و باز سکوت می کنم تا این بار...

حق را به دل داده باشم...

 

مگر می شود در مقابل حرف دل...

حرفی زد...

آن هم بعد از این همه صبرش...

دلی که همیشه پای حرفش ماند...

دلی که آسمان بود...

آبی و صاف...

عاشق و دلباخته ماه...

اگر هم که ابری شد...

هرگز از یاد نبرد او را...

 

دور می مانم و کور...

تا چون یعقوب...

اگر روزی بوی از او شنیدم...

معجزه ای رخ دهد...

و دل که خانه احزان بود...

به یک باره از غم خالی شود...

و چشم هایم بار دیگر...

غرق چشم هایش شود...

غم باران

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/06 18:38 ·

باز باران...

اینجا سرزمین باران است...

آدم هایش هم از جنس همین باران...

انگار قرار نیست حتی...

باران غم را از ما آدم ها...

بشوید و ببرد...

بلکه می آید تا به ما یاد آوری کند...

که قرار نیست باران همه چیز را پاک کند...

 

بله باران و باز باران...

اینقدر باران خواهد بارید تا...

زندگی جریان داشته باشد...

آن هم در دل تابستان...

اصلا چه فرقی دارد که...

در دل کدام فصل باران می گیرد...

مهم زندگیست که با تمام این اوصاف...

هنوز نبضش می زند...

 

نه اشتباه نکن...

فصل ها جابجا نشده اند...

این ما آدم ها هستیم که...

گم شده ایم در این فصل ها...

و هر جا که می رویم...

همه چیز تغییر کرده...

چون ما آدم ها به هم ریخته ایم...

 

می دانی...

غم باران به کنار...

غم این آسمان و شالیزار هم به کنار...

غم ما آدم ها اما...

هرگز فراموش نمی شود...

و چه حس بدی دارد...

غم همه اینها را با هم داشتن...