واژه های از جنس آسمان

مه شده ام

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/09/17 22:15 ·

به چشم های مه زده...

چگونه بفهمانیم که...

در امتداد این جاده...

کسی به انتظارش نیست...

چگونه حقیقت را کتمان کنم...

آن هم برای چشم های که خود دیده...

و حالا در انتظار گمشده اش...

جاده ها را می کاود..‌.

 

پشت این جاده مه گرفته...

راه بسیار است...

اما آن راهی که باید...

دیگر وجود ندارد...

انگار که به یک باره...

ناپدید شده باشد...

همانطور که به یک باره...

خود را در آن حس کردم...

 

شاید هم من...

مه شده ام...

در میان دنیای خاکستری افکار...

و با ذره ذره خاطره ها...

در انبوهی از خودم گم شده ام...

و به یاد نمی آورم...

آخرین تصویری را که...

در آئینه دیده بودم...

بهانه گیری افکار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/21 19:07 ·

گاهی در میان...

بهانه گیری افکارم...

سکوت می کنم تا هر چه...

در دل سنگینی می کند را...

از زبان افکارم بشنوم...

و باز سکوت می کنم تا این بار...

حق را به دل داده باشم...

 

مگر می شود در مقابل حرف دل...

حرفی زد...

آن هم بعد از این همه صبرش...

دلی که همیشه پای حرفش ماند...

دلی که آسمان بود...

آبی و صاف...

عاشق و دلباخته ماه...

اگر هم که ابری شد...

هرگز از یاد نبرد او را...

 

دور می مانم و کور...

تا چون یعقوب...

اگر روزی بوی از او شنیدم...

معجزه ای رخ دهد...

و دل که خانه احزان بود...

به یک باره از غم خالی شود...

و چشم هایم بار دیگر...

غرق چشم هایش شود...

کابوس

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/02/09 18:59 ·

شب که آشفته شود...
با درد بر می خیزی...
کابوس پشت کابوس...
گرگ به خوابت می زند...
تا افکارت را بدرد...
برای دفاع از رویاهایت...
نباید وحشت کنی...
بایست پشت تمام تصمیماتت...
تا فردا اگر در بیداری...
دریده شدی کم نیاوری...

میخواهم مزرعه سبزی شوم...
حتی اگر در خواب...
از میانش گذشتم برای...
هم سفره شدن با تنها همراه زندگی...
برای یاور روزمره گی هایی که...
با آنها عمر را سر می کشم...
برای باور خانواده...
و نگرانی های ناتمامش...
این عجله برای چیست...
خواب دیدن که دولا پهنا نمی شود...

نگرانم...
نگران این خواب ها...
که مرا نهی می کنند از...
ادامه رویاهای ناتمامم...
نگرانم از اندیشه های که...
در بیداری هم کوتاه نمی آیند...
از تخریب رویاهایم...
پس فراموشی کجاست...
مگر نه این که باید فراموش کرد...
و از نوع آدم شد...
تا از بهشت رانده شد...