کابوس

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/02/09 18:59 ·

شب که آشفته شود...
با درد بر می خیزی...
کابوس پشت کابوس...
گرگ به خوابت می زند...
تا افکارت را بدرد...
برای دفاع از رویاهایت...
نباید وحشت کنی...
بایست پشت تمام تصمیماتت...
تا فردا اگر در بیداری...
دریده شدی کم نیاوری...

میخواهم مزرعه سبزی شوم...
حتی اگر در خواب...
از میانش گذشتم برای...
هم سفره شدن با تنها همراه زندگی...
برای یاور روزمره گی هایی که...
با آنها عمر را سر می کشم...
برای باور خانواده...
و نگرانی های ناتمامش...
این عجله برای چیست...
خواب دیدن که دولا پهنا نمی شود...

نگرانم...
نگران این خواب ها...
که مرا نهی می کنند از...
ادامه رویاهای ناتمامم...
نگرانم از اندیشه های که...
در بیداری هم کوتاه نمی آیند...
از تخریب رویاهایم...
پس فراموشی کجاست...
مگر نه این که باید فراموش کرد...
و از نوع آدم شد...
تا از بهشت رانده شد...