واژه های از جنس آسمان

غم باران

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/06 18:38 ·

باز باران...

اینجا سرزمین باران است...

آدم هایش هم از جنس همین باران...

انگار قرار نیست حتی...

باران غم را از ما آدم ها...

بشوید و ببرد...

بلکه می آید تا به ما یاد آوری کند...

که قرار نیست باران همه چیز را پاک کند...

 

بله باران و باز باران...

اینقدر باران خواهد بارید تا...

زندگی جریان داشته باشد...

آن هم در دل تابستان...

اصلا چه فرقی دارد که...

در دل کدام فصل باران می گیرد...

مهم زندگیست که با تمام این اوصاف...

هنوز نبضش می زند...

 

نه اشتباه نکن...

فصل ها جابجا نشده اند...

این ما آدم ها هستیم که...

گم شده ایم در این فصل ها...

و هر جا که می رویم...

همه چیز تغییر کرده...

چون ما آدم ها به هم ریخته ایم...

 

می دانی...

غم باران به کنار...

غم این آسمان و شالیزار هم به کنار...

غم ما آدم ها اما...

هرگز فراموش نمی شود...

و چه حس بدی دارد...

غم همه اینها را با هم داشتن...

سلام به تابستان

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/01 19:18 ·

خواب دیدم بارها...
آمدی در فصل های مختلف...
تابستان هم آمد...
اما تو هنوز هم فقط...
در خواب هایم می آیی...
آن هم گاه گداری...
می دانم می آیی آن هم در همین تابستان..‌.
همانطور که سال ها پیش آمدی...

سلام به تابستان...
به ماه تو...
سلام به تو...
به تو ماه آسمان من...
سلام به عشق...
سلام به دوست داشتن های بی انتها...
سلام به دلتنگی های ناتمام...
و بار دیگر سلام بر تو...

به تیر نهفته در چشمانت...
که بر قلب من نشست...
تا همیشه نگاهم...
بر چشمانت خواهد ماند...
بی آن که کسی بفهمد...
مثل رازی سر به مهر...
که در صندوقی مدفون مانده باشد...

من از راه دل خواهم آمد...
برای خوش آمد گویی تابستان...
به تو ای دختر تابستان...
شاید عشق را...
در همین فصل بر آدم ها عرضه داشتند...
که تو آمدی...
و من برای دوست داشتنت...
تمام فصل ها را پشت سر گذاشتم...