در میان رقص برف
مرا در زمستان بکارید...
مثل یک جسم سرد...
در مراسم تشییع من...
فقط کافی است تا...
آسمان برف ببارد...
و در میان رقص برف...
مرا تنها بگذارید...
تا زیر برف ها برای همیشه پنهان شوم...
مرا در میان برف ها بکارید...
نگذارید دیگر هیچ وقت...
جوانه بزنم...
که از جوانه های من، دنیا...
خواب های آشفته خواهد دید...
بگذارید برای همیشه...
در میان برف ها منجمد شوم...
و همان گونه که هستم متوقف بمانم...
در من دنیایی پر از آشوب است...
که اگر من نباشم...
از وسعت این من..
بیرون خواهند زد...
و تا دنیا را درگیر خود نکنند...
فرو نخواهد نشست...
مثل گرد بادی که...
به هیچ چیز جز خودش نمی اندیشد...