واژه های از جنس آسمان

در میان رقص برف

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/10/18 22:19 ·

مرا در زمستان بکارید...

مثل یک جسم سرد...

در مراسم تشییع من...

فقط کافی است تا...

آسمان برف ببارد...

و در میان رقص برف...

مرا تنها بگذارید...

تا زیر برف ها برای همیشه پنهان شوم...

 

مرا در میان برف ها بکارید...

نگذارید دیگر هیچ وقت...

جوانه بزنم...

که از جوانه های من، دنیا...

خواب های آشفته خواهد دید...

بگذارید برای همیشه...

در میان برف ها منجمد شوم...

و همان گونه که هستم متوقف بمانم...

 

در من دنیایی پر از آشوب است...

که اگر من نباشم...

از وسعت این من..‌

بیرون خواهند زد...

و تا دنیا را درگیر خود نکنند...

فرو نخواهد نشست...

مثل گرد بادی که...

به هیچ چیز جز خودش نمی اندیشد...

بوی سکوت و مرگ

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/10/07 22:47 ·

بوی سکوت و مرگ می دهد...

این روزهای ساده...

انگار بر ارابه های زمان...

نعش زندگی را می برند...

می برند تا به خاک بسپارند...

چه بلای سر آدم ها آمده...

که این گونه آرام...

در مراسم تشییع خود شرکت می کنند...

 

پس چرا کسی در قبرستان دنیا...

در آن گوشه اش که...

نرگس ها شکفته اند را ندیده...

چرا دیگر از میان گل های نرگس...

کسی نفس عمیقی نمی کشد...

تا امید را...

در ریه های زندگی جاری کند...

چرا دیگر هیچ چیز بوییدنی نیست...

 

چرا اینگونه آرام و ساده می میریم...

مگر زندگی سرشار از جنبش نیست...

نام عشق را چه کسی...

بر سر زبان ها انداخت...

وقتی قرار نیست کسی عاشق شود...

چرا این همه آدم های اشتباه...

در زندگی به هم می رسند...

و چه ساده می گوییم ببخشید اشتباه شد...