واژه های از جنس آسمان

آتشگاه عشق

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/08 19:51 ·

خاموش باش...

و به خیالت...

خاموش کن این آتش درون را...

اما چیزی که اتفاق می افتد...

در واقعیت عمری است که می سوزد...

خاموشی یعنی خاکستر شدن...

 

بله خاموشی پایان است...

مگر قرار است از...

هر خاکستری ققنوسی سر برآورد...

اصلا مگر چند ققنوس در دنیا وجود دارد...

هیچ...

قرار نیست که هر روز ققنوسی...

از هر خاکستری پدیدار شود...

هزاران سال طول خواهد کشید این اتفاق...

 

هر اتفاقی...

هر خاطره ای که بود...

خواهد سوخت...

و در آتشگاه عشق...

هزاران سال تکرار خواهد شد...

آنگاه شاید یک عشق ققنوس شود...

پس به جای خاموشی...

همچنان بسوز تا زنده بمانی...

از جنس ماه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/04 19:54 ·

از کدام آسمان می آیی...

که مهربانی را...

این گونه رام خود کرده ای...

لبخندت را از کدام...

ستاره به ارث برده ای...

که قند در دل آب می کند...

چشمانت را باید...

لا جرعه سر کشید...

تا چشم ها را نسوزاند...

 

تو از جنس خاک نیستی...

تو از جنس نوری...

از جنس ماه...

که آسمان را...

مجنون خود کرده...

تو که نباشی...

آسمان هم تاریک است...

مثل یک کابوس دنباله دار...

 

تو را خواب می بینم...

تو بهترین رویایی...

که از سرزمین عشق...

بر روی زمین کوچ کرده...

تا دلی از اعماق تاریکی...

جوانه بزند و...

شعر چشمانت را بسراید...

از آسمان آبی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/30 20:06 ·

برایت از پرواز گفتم...

از آسمانی آبی...

که در تمام این جهان...

آبی خواهد ماند...

برایت از عشق گفتم...

که چگونه دوستمان خواهد داشت...

و تا همیشه پای ما خواهد ایستاد...

 

از چه چیز نگرانی...

چشم های ما...

تمام حرف ها را قبلا...

با هم در میان گذاشته اند...

ما فقط باید...

مواظب باشیم تا...

دست های هم را رها نکنیم...

تا در میان فاصله ها گم نشویم...

 

من به اندازه...

همه روزهای که هنوز نیامده...

شعر کنار گذاشته ام...

تا در کنار هم...

فرصت حرف زدن داشته باشیم...

من به تو قول داده ام...

و سر قولم خواهم ماند...

حتی اگر تو از شعر هایم...

خسته شوی...

چشم های نگران

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/28 19:11 ·

شاید در مورد عشق اشتباه می کردم...

حتما همینطور هست...

این را چشم هایت به من گفت...

آن زمان که خواستم...

شباهتی را در چشم هایت جستجو کنم...

اما آدم ها با هم فرق دارند...

حتی جنس عشقشان با هم فرق دارد...

 

و ما آدم ها...

چه دیر هم را می شناسیم...

آن همه تجربه اعتماد به آدم های اشتباهی...

بعد از این همه تلف شدن عمر...

به چه کار می آید وقتی...

قرار است همه را فراموش کنیم...

جز یک نفر که...

دیر آمده اما به روشنی ماه آمد...

 

کاش زودتر از آن که...

تاریکی را بکشیم بر رویاهامان...

به آئینه ها نگاه کنیم...

آنجا که پشت سر ما...

چشم های روشنی...

تمام مدت که...

در بی راهه ها پرسه می زدیم...

نگران ما بود...

بهانه گیری افکار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/21 19:07 ·

گاهی در میان...

بهانه گیری افکارم...

سکوت می کنم تا هر چه...

در دل سنگینی می کند را...

از زبان افکارم بشنوم...

و باز سکوت می کنم تا این بار...

حق را به دل داده باشم...

 

مگر می شود در مقابل حرف دل...

حرفی زد...

آن هم بعد از این همه صبرش...

دلی که همیشه پای حرفش ماند...

دلی که آسمان بود...

آبی و صاف...

عاشق و دلباخته ماه...

اگر هم که ابری شد...

هرگز از یاد نبرد او را...

 

دور می مانم و کور...

تا چون یعقوب...

اگر روزی بوی از او شنیدم...

معجزه ای رخ دهد...

و دل که خانه احزان بود...

به یک باره از غم خالی شود...

و چشم هایم بار دیگر...

غرق چشم هایش شود...