واژه های از جنس آسمان

نگران تو

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/08/27 22:28 ·

چه شد به خوابم آمدی...

آشفته و ناراحت...

پس چرا در سفر...

پس چرا با حالت قهر....

لحظه شیرینی بود...

آشنایی شیرین با خانواده....

و هم کلامی مختصر...

مرا از تو غافل نمی کند هرگز...

 

از من روی نگیر...

حتی در خواب...

حتی برای ناز کردن...

من برای دیدن این خواب...

از هزاران کابوس گذشته ام...

دیدنت این گونه ناراحت...

با چشم های گریان...

و چهره ای کابوس زده...

برایم در خواب هم دردناک است...

 

برای ثانیه ای هم...

از این انتخاب پشیمان نشدم...

نه در خواب...

و نه در بیداری...

به تو فکر کردم مطمئنا که...

به خوابم آمدی...

آن هم پس از این همه مدت...

نگرانم...

نگران خوابی که دیده ام...

و نگران تو...

چشم های نگران

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/28 19:11 ·

شاید در مورد عشق اشتباه می کردم...

حتما همینطور هست...

این را چشم هایت به من گفت...

آن زمان که خواستم...

شباهتی را در چشم هایت جستجو کنم...

اما آدم ها با هم فرق دارند...

حتی جنس عشقشان با هم فرق دارد...

 

و ما آدم ها...

چه دیر هم را می شناسیم...

آن همه تجربه اعتماد به آدم های اشتباهی...

بعد از این همه تلف شدن عمر...

به چه کار می آید وقتی...

قرار است همه را فراموش کنیم...

جز یک نفر که...

دیر آمده اما به روشنی ماه آمد...

 

کاش زودتر از آن که...

تاریکی را بکشیم بر رویاهامان...

به آئینه ها نگاه کنیم...

آنجا که پشت سر ما...

چشم های روشنی...

تمام مدت که...

در بی راهه ها پرسه می زدیم...

نگران ما بود...