واژه های از جنس آسمان

من و قلبم

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/02/10 21:44 ·

بعد این همه روز...

من و قلبم...

ایستاده ایم پای حرف های که...

بین چشم هایمان رد و بدل شد...

فراموش نخواهم کرد هرگز...

عمق چشمهایش را...

آنجا که نفس حبس شد...

و زمان متوقف شد...

 

نمی دانستم که...

اگر روزی چشم هایم...

از جانب قلبم قولی بدهد...

من به پای آن قول...

تا سال ها بعد چشم ببندم...

بر هر چه چشم است...

انگار که در تمام شهر...

من یکی نابینا باشم...

 

گاهی تمام حرف های یک نفر...

در چشمانش است...

چه کسی می تواند در چشمانم خیره شود...

و حرف هایش را نخواند...

یا که او را...

در عمق چشمانم نبیند...

آری، شاید بهتر بود...

نگاهم را می دزدیدم از چشم هایش...

از آسمان آبی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/30 20:06 ·

برایت از پرواز گفتم...

از آسمانی آبی...

که در تمام این جهان...

آبی خواهد ماند...

برایت از عشق گفتم...

که چگونه دوستمان خواهد داشت...

و تا همیشه پای ما خواهد ایستاد...

 

از چه چیز نگرانی...

چشم های ما...

تمام حرف ها را قبلا...

با هم در میان گذاشته اند...

ما فقط باید...

مواظب باشیم تا...

دست های هم را رها نکنیم...

تا در میان فاصله ها گم نشویم...

 

من به اندازه...

همه روزهای که هنوز نیامده...

شعر کنار گذاشته ام...

تا در کنار هم...

فرصت حرف زدن داشته باشیم...

من به تو قول داده ام...

و سر قولم خواهم ماند...

حتی اگر تو از شعر هایم...

خسته شوی...