آتش
آتش...
چهارشنبه سوری...
چه روز آشنایی...
واژه های گرمی که همه سال...
آدم را می سوزاند...
یا خاطره های که هنوز...
و بعد از این همه مدت...
هنوز داغ هستند و می سوزانند...
نه زردی من رفت...
نه سرخی آتش به من رسید...
فقط و فقط...
سوختنش را حس کردم...
شاید باید همه خاطره ها را...
در همان آتش می سوزاندم...
و هفت بار از رویش می پریدم...
تا خودم نسوزم...
اما نه...
باز رویا خواهم ساخت...
و باز خاطره ها را مرور خواهم کرد...
و همچنان خواهم سوخت...
که سوختن بخشی از زندگیست...
مثل ققنوسی که...
بار دیگر متولد خواهد شد...
و قصه ای تازه که جان خواهد گرفت...