واژه های از جنس آسمان

آتش

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/25 08:57 ·

آتش...

چهارشنبه سوری...

چه روز آشنایی...

واژه های گرمی که همه سال...

آدم را می سوزاند...

یا خاطره های که هنوز...

و بعد از این همه مدت...

هنوز داغ هستند و می سوزانند...

 

نه زردی من رفت...

نه سرخی آتش به من رسید...

فقط و فقط...

سوختنش را حس کردم...

شاید باید همه خاطره ها را...

در همان آتش می سوزاندم...

و هفت بار از رویش می پریدم...

تا خودم نسوزم...

 

اما نه...

باز رویا خواهم ساخت...

و باز خاطره ها را مرور خواهم کرد...

و همچنان خواهم سوخت...

که سوختن بخشی از زندگیست...

مثل ققنوسی که...

بار دیگر متولد خواهد شد...

و قصه ای تازه که جان خواهد گرفت...

آتشگاه عشق

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/08 19:51 ·

خاموش باش...

و به خیالت...

خاموش کن این آتش درون را...

اما چیزی که اتفاق می افتد...

در واقعیت عمری است که می سوزد...

خاموشی یعنی خاکستر شدن...

 

بله خاموشی پایان است...

مگر قرار است از...

هر خاکستری ققنوسی سر برآورد...

اصلا مگر چند ققنوس در دنیا وجود دارد...

هیچ...

قرار نیست که هر روز ققنوسی...

از هر خاکستری پدیدار شود...

هزاران سال طول خواهد کشید این اتفاق...

 

هر اتفاقی...

هر خاطره ای که بود...

خواهد سوخت...

و در آتشگاه عشق...

هزاران سال تکرار خواهد شد...

آنگاه شاید یک عشق ققنوس شود...

پس به جای خاموشی...

همچنان بسوز تا زنده بمانی...