واژه های از جنس آسمان

مثل ادامه پاییز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/17 21:48 ·

به جاده ها پناه بردم...

در سراشیبی شب ها و روز ها...

در خلوت جاده ها...

و در ازدحام آدم ها...

کسی را جز تو ندیدم...

انگار از تمام جاده ها...

حداقل یک بار گذشته بودی...

 

جای پایت را...

کاش از قلب من پاک می کردی...

تا یک بار برای همیشه...

خواب فراموشی ات را ببینم...

و بعد از آن...

دیگر چیزی را به یاد نیاورم...

مثل ادامه پاییز...

که انگار به خواب ابدیت می رود...

 

باران بود و جاده...

تو بودی و جاده...

خاطرات را نمی توان...

در هیچ کجای جاده رها کرد...

یا حتی در باران شست...

انگار در قلب من...

نفس های تو...

قرن هاست که حک شده...

جاده‌ها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/07 19:12 ·

در جاده ها هنوز هم...

تو را چشم به راهم...

فراموشی در من معنی ندارد...

آدمی چگونه می تواند...

بهترین لحظه های زندگی را...

از یاد ببرد...

اصلا مگر هر آدمی چند بار زندگی می کند...

که همان یک بار را هم بخواهد فراموش کند...

 

صحبت جاده بود و انتظار...

جاده ها راه های تو در توی هستند...

که نمی توان برای آن پایانی فرض کرد...

چون همیشه...

راه های فرعی وجود دارند که آدمی را...

در خود هضم می کنند...

جوری که سال ها بعد...

حتی خود شخص هم خودش را نشناسد...

 

چه می شد آدم ها...

به جای رفتن و رفتن...

زندگی کردن را انتخاب می کردند...

تا مدام برای رسیدن...

مجبور نباشند با آن ها که...

دوستان دارند...

خداحافظی کنند...

 

اگر رسیدن را نقطه پایانی بود...

هیچ جاده ای نباید شکل می گرفت...

پاها که همیشه برای رفتن نیست...

گاهی برای ماندن است...

بر سر حرفی که...

در دل است نه بر زبان...

برای آمدن است...

برای به خود آمدن و درک زندگی...

ماه و آسمان

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/04 18:58 ·

از میان راه...

به تعقیب ماه رفته ام...

در میان جاده ای بن بست...

از لای شاخ و برگ درختان...

به نگاهش لحظه ای ایستادم...

چه رها و آزاد است...

در میان این همه شلوغی...

 

کامل و بر فراز...

می درخشید در آسمان...

چون اسمی خاص...

در میان سطر های شعر...

ماه را می گویم...

در دل آسمان که باشی...

عزیز خواهی شد...

مثل یوسف در مصر...

 

فرقی نمی کند که...

کاملی یا نه...

ماه که باشی می درخشی...

با نوری که انعکاس است...

انعکاس زیبایی...

دوست داشتن و عشق...

که هر کجا باشی...

تو را در خواهد یافت...

 

کاش سرانجام ما هم...

مثل ماه و آسمان باشد...

یکی بدرخشد و دیگری را بدرخشاند...

به عشق و شعر...

و تو ندانی که کدام...

آن دیگری را زیباتر می کند...

آری عشق همین است...

که نتوان میان دو نفر آن را تمیز قائل شد...

جاده

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/24 19:21 ·

به جاده ها بسپارید...

که از مسیر دلتنگی باز خواهم آمد...

از مسیر همان شبی که...

چیزی را در شهر شما...

جا گذاشته ام...

نه برای دیدن و بردنش...

می آیم تا شاید کمی...

از حجم دلتنگی هایم کاسته شود...

 

شاید این بار که آمدم...

همه چیز را همان‌جا...

برای همیشه گذاشتم و سبک بال تر...

سفر کنم به خویشتن...

شاید این سفر فرصت آخری است...

تا خودم را رها کنم...

برای یک پرواز بی انتها...

 

تنها ماندن را...

سالها پیش انتخاب کردم...

همان که وقتی تو آمدی...

خطی قرمز کشیدی بر رویش...

اما حالا من مانده ام...

با خطی قرمز...

که مرا منع می کند بار دیگر از...

زیر پا گذاشتن این قرار...

 

کجای این جاده...

بنویسم من از رفتن بیزارم...

که تمامش را تاریکی گرفته...

و هیچ خط سیاهی...

در تاریکی خوانده نخواهد شد...

جز خط فاصله...

که موهایم را سپید کرد...

تا به همه بفهماند که...

مسیر رفتن همیشه...

 از جاده ها نیست...