خواب و باز خواب
خواب و باز خواب...
دنیای ما بیشتر از همه چیز...
در دنیای خواب ها...
اتفاق می افتاد تا در واقعیت...
وقتی در بیداری من...
میان چشم هایم انعکاسی نداری...
در دنیای خواب همان بهتر که...
دچار کابوس شوم...
گاهی خواب هایم را...
از یاد می برم...
انگار در حال محو شدن است...
آن تصویر که در میان جان داشتم...
می ترسم از این که...
روزی در میان خیابان...
با غریبه ای مواجه شوم که...
برایم آشناست...
نمی دانم کجا بودم...
یا که از کدام مسیر آمدی...
تنها تو را به یاد می آورم...
آری تو بودی خود خودت...
من هنوز هم...
بعد این همه مدت...
و بعد تمام فراموشی های ارادی...
تو را خوب به یاد دارم...