کابوس سیاه
·
1400/09/23 22:05
· خواندن 2 دقیقه
من سیاه بودم...
که در میان نور آبی آسمان...
چشم هایم خاکستری می دید...
من ابری ترین هوای آسمانم...
اگر روزی ببارم...
جز اندوه نخواهد بود...
از من چیزی نخواهد رویید...
که اندوه من ریشه می سوزاند...
*
سهم من از تمام زمین...
مردابی است که...
خشکید و فراموش شد...
و هر رهگذری که قصد دیدن من کرد...
در میانه راه...
در من فرو رفت و هلاک شد...
که من مانده ترین احساس بودم...
و جز مرگ کسی مرا نمی پذیرفت...
*
زنده نخواهم شد...
هیچ نوری در سیاه چاله...
دوام نخواهد آورد...
هر بار که نوری به سمت من آمد...
ناپدید شد...
انگار هرگز نیامده بود...
و هیچ وقت وجود نداشت...
مگر در کابوسی سیاه...