نیمه مانده تو
فکر کردن به تو...
سرانجامش سقوط است...
هر بار که رویایی را بافتم...
در همان ابتدا سر رشته اش پاره شد...
و کابوسی شد در چشمانم...
در همان هنگام که برگی از درخت افتاد...
به این اندیشیدم که...
همه این ها شعری است نانوشته...
*
تمام ماجرا همین بود...
که همیشه تو...
در همان ابتدا رفته بودی...
قبل این که من بدانم چرا...
هنوز هم گاهی به این فکر می کنم...
حکمت این ماجرا چیست...
تو چرا آمدی...
و اگر قرار بر این بود که بمانی...
تو چرا رفتی...
حالا من با آن نیمه مانده تو...
و آن نیمه دلتنگ خودم چه کنم...
*
کاش آسمان بودم...
نزدیک نزدیک...
یا ابری و بارانی...
می باریدم و می باریدم...
تا از دلتنگی هایم چیزی نماند...
کاش از جنس تو بودم...
سرد و سنگی...
تا دلتنگی در من راهی نداشت...