واژه های از جنس آسمان

سیاه چاله

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/17 18:52 ·

خودم را گم کرده ام...

جای میان فاصله ها...

اینجا که من هستم تاریک است...

می ترسم...

از این که برای همیشه...

در دام خودم بمانم...

و از همه رویاهایم جا بمانم...

و دیگر رنگین کمان نور را...

از تاریکی تشخیص ندهم...

 

من تنها مانده ام...

در این تاریکی که من هستم...

کسی نیست...

اما من هنوز به دنبال تاریکی...

قدم بر می دارم...

با این که می دانم در هر قدم من...

ممکن است سیاه چاله ای باشد...

که مرا ببلعد برای همیشه...

 

کاش هیچ وقت...

...

بی خیال...

من خودم می دانم که مقصرم...

از چه کسی شاکی شوم...

وقتی می دانم که...

یک جای کار من همیشه می لنگد...

اصلا همیشه باید اینطور شود...

وگرنه هیچ چیز معنی نخواهد داشت...

فراموشی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/02/30 19:08 ·

بر روی رویاهایم...
قدم بر می دارم...
تا به نبودن نزدیک شوم...
من هر چه از خودم دور تر باشم...
برایم بهتر است...
من اگر با خودم روبرو شوم...
نمی توانم خودم را...
برای خودم هضم کنم...
هر چند من فقط یک طرف ماجرا بودم...
اما به هر حال یک طرف ماجرا بودم...

آن بالا بالاها...
بر روی رویاها هم خبری نیست...
اما من...
می روم که رفته باشم...
از انتظار خسته شده ام...
شاید آنجاها...
سیاه چاله ای باشد...
تا مرا در خود ببلعد...
باور کن این حوالی...
اتفاقات خوبی رخ نمی دهد هرگز...

می خواهم فراموشی را...
یک بار برای همیشه یاد بگیرم...
مگر من چه کم از...
ابرها دارم...
که می آیند و می بارند...
بعد می روند و باز...
می آیند و می بارند...
انگار نه انگار که قبلا هم این حوالی...
بر سر آدمی پر از دلتنگی باریده اند...
می خواهم فراموشی را یاد بگیرم...