واژه های از جنس آسمان

آشفته بازار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/09/08 22:21 ·

اعتمادی نیست...

به خواب هایم دیگر...

هر کسی را که بخواهد...

و از هر کجا که باشد...

پایش را باز می کند در میان رویاهایم...

آن وقت کابوس می شود...

رنگ می گیرد و دور می شود...

من این خواب ها را دوست ندارم...

 

می خواهم هنوز پاییز باشد...

دلم برای پاییز تمام شده می سوزد...

وقت گریستن را گم می کنم...

و به کل فراموش می کنم که باید بمانم...

می روم مثل رهگذری...

که وقت ماندنش تمام شده...

نمی دانم مقصد بعدی کجاست...

بخواهم هم نمی توانم بمانم...

چون همچنان می برندم...

 

آشفته بازاری شده...

نه رفتنم دست خودم هست...

نه ماندم...

اگر به من بود..

با همان خواب که...

با تو هم سفر شده بودم...

می ماندم و به رفتن ادامه می دادم...

تا دست مایه این همه کابوس نباشم...

حال و هوا

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/17 19:09 ·

یک آسمان پر ابر...

و بارانی گاه گاهی...

و هوای خنک تابستانی...

هر کسی را دلتنگ می کند...

برای یک قدم زدن رویایی...

اما در واقعیت...

نه در دنیای خاکستری رویا...

 

امروز هوا، هوایی شده...

برای تمام کسانی که...

این روزها همدیگر را دارند...

و غم انگیز...

برای همه ما آدم های تنها...

جالب نیست آیا...

یک هوا و دو حال و هوا...

 

سرزمین رویاها...

همه این ها را دارد...

هر لحظه می توان رویا ساخت...

با هر حال و هوایی...

و با هر کسی که دوستش داریم...

اما دنیای زیبای نیست دنیای رویا...

تا وقتی که واقعیت پیدا نکند...

 

نمی توان به آدم ها اعتماد کرد...

که آن ها هم مثل هر هوایی...

روزی هوایی می شوند...

می روند و بار دیگر...

هرگز تکرار نمی شوند...

حتی اگر تکرار شوند هم...

دیگر آن حال هوای گذشته را ندارند...