یک بیابان تو
یک بیابان تو...
یک تکه ابر من...
کجا ببارم که...
اشک هام را حس کنی...
من بعد باریدن نخواهم بود...
چون کلمات در قالب صدا...
وقتی ادا شوند...
فقط یک نقل قول خواهند بود...
من حرف هایم را...
هنوز نزده ام...
فقط کلمات را سیاه می کنم...
تا شاید روزی...
چشمهایت مرا با این کلمات...
به یاد بیاورند...
هر چند روزگاری دیر...
هر چند بعد عمری دور...
من اگر روزی جزئی از بیابان شوم...
سرد و خاموش خواهم بود...
چون یک بار برای همیشه سوخته ام...
بعد از آن دیگر نخواهم سوخت...
فقط به خواب خواهم رفت...
به اندازه تمام روزهایی که...
بیدار بوده ام...
حتی در میان کابوس هایم...