چشم انتظار
پاییز آمد...
باران آمد...
شب آمد...
همه آمدند از همین راهی که...
کسی آمدنشان را...
تصور نمی کرد...
ولی آن که باید می آمد...
رفت و فقط رفت...
انگار آمدن را بلد نبود...
چه بگوییم حالا من تنها...
با این پاییز افسرده...
کجا بروم...
با باران همیشه چشم انتظار...
از کدام شعر بخوانم...
برای شب های که...
سیاه مانده اند از رویاهای که...
دیگر رنگ باخته اند...
پشت چشم هایم...
شهری است از جنس رویا...
که هنوز هم...
زمان در آن متوقف مانده...
بی رنگ و سرد...
مثل پاییز که رنگ باخته...
مثل موهایم که...
بین روز و شب متوقف مانده...