فصل های ناتمام
چیزی در من...
سرد می شود مثل هوای این روزها...
انگار بخشی از من...
در حال مردن است...
درست مثل پاییز...
که هنوز نیامده آثارش را می توان دید...
هر چه هست حس خوبی نیست...
از این که بخشی از وجودم را...
که در رویاهایم می جستم...
بعد از این باید...
در خاطراتم مرور کنم...
زندگی...
پر است از فصل های ناتمام...
که مدام تکرار می شود...
گاهی پاییز اش زیباست...
و بهارش نازیبا...
گاهی زمستانش گرم است...
و تابستانش سرد...
و گاهی برعکس...
همیشه چیزی است که...
کنترلش از دست آدم ها خارج باشد...
چه زیبا بود اگر...
آدمی دل نداشت...
دل نمی بست...
و در این دنیا فقط تماشاگر بود...
تا درد کمتری بکشد...
شاید هم باید بگوییم...
چه زیبا بود اگر...
همه آدم ها...
دل داشتند...