واژه های از جنس آسمان

فصل های ناتمام

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/08 19:09 ·

چیزی در من...

سرد می شود مثل هوای این روزها...

انگار بخشی از من...

در حال مردن است...

درست مثل پاییز...

که هنوز نیامده آثارش را می توان دید...

هر چه هست حس خوبی نیست...

از این که بخشی از وجودم را...

که در رویاهایم می جستم...

بعد از این باید...

در خاطراتم مرور کنم...

 

زندگی...

پر است از فصل های ناتمام...

که مدام تکرار می شود...

گاهی پاییز اش زیباست...

و بهارش نازیبا...

گاهی زمستانش گرم است...

و تابستانش سرد...

و گاهی برعکس...

همیشه چیزی است که...

کنترلش از دست آدم ها خارج باشد...

 

چه زیبا بود اگر...

آدمی دل نداشت...

دل نمی بست...

و در این دنیا فقط تماشاگر بود...

تا درد کمتری بکشد...

شاید هم باید بگوییم...

چه زیبا بود اگر...

همه آدم ها...

دل داشتند...

آلوده به هم

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/30 19:15 ·

ما به هم آلوده ایم...

در خواب...

در رویاها...

در لحظه لحظه های زندگی...

ما به هم فکر می کنیم...

یا حداقل من اینطورم...

من یک بار برای همیشه...

به تو آلوده شده ام...

 

هیچ چیز نمی تواند...

این آلودگی را کم کند...

شاید سال ها بعد...

من هم دچار فراموشی شدم...

اما گمان نمی کنم آن زمان هم...

بتوانم تو را به یاد نیاورم...

اینطور که تو نیستی و هستی...

تا همیشه خواهی بود...

 

خودم را فراموش می کنم...

تو می شوم...

در تمام جاهای که می روم...

در واقع این تو هستی که می روی...

من فقط جزئی از تو هستم...

تو می روی و من ناخواسته...

به دنبال تو کشیده می شوم...

 

من تو هستم...

و تو من نیستی...

این جدایی و نبودن...

بر خلاف همیشه...

از ما من ساخته...

یک من نصفه و ناتمام...

که بعد تو...

حتی خودش خودش را نمی بیند...

ناتمام

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/19 19:15 ·

من می روم و تو می روی...

چیزی نمی ماند از ما...

جز اندوهی دلگیر....

از عمری که هرگز نداشته ایم...

اندوهی که هر لحظه...

خود را به رخ زندگیمان می کشاند...

مثل تمام خط و خطوطی که...

اولین بار در آیینه می توان دید...

 

 

بله روزگار...

در دل تیر تابستان هم...

می تواند سرد شود...

همانطور که...

در روزهای سرد زمستان گرم شده بود...

درست مثل ما آدم ها...

وقتی...

 

گاهی حرف ها...

ناتمام می ماند...

چون از همان ابتدا...

ته حرف ها مشخص است...

کاش ته دوست داشتن آدم ها هم...

از همان نگاه اول...

در عمق چشم ها مشخص بود...

تا این حجم از دلتنگی...

در هوای تنهایی حس نشود...

 

هوا همان هواست...

من همان من هستم...

اما تو...

دیگر در هیچ کجا نیستی...

من هنوز هم مثل خودم...

هر شب دلتنگ دیدن ماه...

در آسمان هستم...

اما آسمان اینجا خاکستریست...