واژه های از جنس آسمان

مترسک منتظر مانده

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/02/01 21:56 ·

باز ای به سمت آسمان...

که مترسک منتظر مانده...

برای بارش قطره قطره باران...

چترش را زمین گذاشته...

و یک لنگ پا ایستاده...

گویی که در آن زاویه ثابت...

و از سمتی که نگاه می کند...

قرار است کسی بیاید...

 

زمستان خواب مزرعه دیدم...

تابستان خواب برف...

پاییز خواب روزهای که...

قرار بود بیایند...

و حالا در بهار...

مدام خواب تو را می بینم...

نمی دانم تعبیرشان چیست...

مثل تمام کابوس های که بی تعبیر مانده اند...

 

برای همه این خواب ها...

حتما تعبیری خواهد بود...

کسی می گوید که...

زیاد به تو فکر می کنم...

اما من که به تو فکر نمی کنم...

یعنی فکرهایم کم و زیاد ندارد...

اصلا برای کسی که حضور دارد...

چه نیازی به فکر کردن هست...

فرصت بهار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/20 21:22 ·

به سرش زده بهار...

در خاکستری ترین شکل ممکن...

راکد مانده...

نه از باران خبری است...

نه از آن آبی ذلال سابق...

دل مزرعه باران می خواهد...

فصل سبز شدن است...

و مزرعه از این قافله عقب مانده...

*

راحت باش و ببار...

مترسک دیر زمانی است که...

چشم انتظار بهار بوده...

فرصت بهار کوتاه است...

در چشم به هم زدنی...

وقت رفتن خواهد شد...

پس ببار و ببار...

که فردا در راه است...

*

شب به خیالش...

رویاهایش را در باران شسته...

اما در واقعیت...

چون قاب عکسی که...

بر اثر زمان خاک بر آن نشسته باشد...

رویاها دست نخورده و...

در حال خاک خوردن هستند...

انگار که سال ها از رویش شان گذشته...

فصل کلاغ ها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/07 19:56 ·

پاییز، فصل کلاغ هاست...

و تنهایی مترسک...

هیچ پرنده ای...

بیشتر از کلاغ ها...

در فصل پاییز آواز نخوانده...

و هیچ کسی...

بیشتر از مترسک...

تنهایی را در پاییز حس نکرده...

 

درختان بی برگ...

دلخوش به کلاغ ها هستند...

تا حجم خالی میان شاخ و برگ ها را...

با نشستن کلاغ ها پر کنند...

و به دروغ...

در آیینه خود را...

با حجمی موقت از سیاهی...

آرایش کنند...

 

مترسک را...

بعد هر دیدار با کلاغ ها...

نمی توان دلخوش دید...

شاید چون کلاغ ها خوش خبر نیستند...

اما کلاغ ها...

بیشتر از هر کسی...

در فصل پاییز به مترسک سر می زنند...

حتما مترسک هم...

زود به زود دلتنگ کلاغ ها می شود...

شهریور است

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/01 18:58 ·

شهریور است...

آغاز فصل بادهای عصر...

که دل را...

با هر وزش می کند و می برد...

هر لحظه و با هر وزش...

دل منتظر است...

تا شاید خبری داشته باشد...

از آن دور بی خبر...

 

شهریور را...

با گذر همین بادها خواهم گذراند...

با همین بادهای عصر...

که میان دو فاصله را...

با گذشتن و گذشتن پر می کنند...

در این روزهای بی خبری...

همین انتظار...

برای رسیدن یک باد و یک خبر...

برای دل غنیمتی است...

 

شالیزار پر از خالی...

میزبان مترسکی است...

که باد از میان دستانش خواهد گذشت...

مترسک خوب می داند که...

آخرین ماه فصل گرم است...

و بعد از این...

پا خواهد گذاشت به...

فصل رنگ ها و باران...

که آغاز سرماست...

همان فصل آخر ...

شهریور است

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/06/01 18:58 ·

شهریور است...

آغاز فصل بادهای عصر...

که دل را...

با هر وزش می کند و می برد...

هر لحظه و با هر وزش...

دل منتظر است...

تا شاید خبری داشته باشد...

از آن دور بی خبر...

 

شهریور را...

با گذر همین بادها خواهم گذراند...

با همین بادهای عصر...

که میان دو فاصله را...

با گذشتن و گذشتن پر می کنند...

در این روزهای بی خبری...

همین انتظار...

برای رسیدن یک باد و یک خبر...

برای دل غنیمتی است...

 

شالیزار پر از خالی...

میزبان مترسکی است...

که باد از میان دستانش خواهد گذشت...

مترسک خوب می داند که...

آخرین ماه فصل گرم است...

و بعد از این...

پا خواهد گذاشت به...

فصل رنگ ها و باران...

که آغاز سرماست...

همان فصل آخر ...