مترسک منتظر مانده
باز ای به سمت آسمان...
که مترسک منتظر مانده...
برای بارش قطره قطره باران...
چترش را زمین گذاشته...
و یک لنگ پا ایستاده...
گویی که در آن زاویه ثابت...
و از سمتی که نگاه می کند...
قرار است کسی بیاید...
زمستان خواب مزرعه دیدم...
تابستان خواب برف...
پاییز خواب روزهای که...
قرار بود بیایند...
و حالا در بهار...
مدام خواب تو را می بینم...
نمی دانم تعبیرشان چیست...
مثل تمام کابوس های که بی تعبیر مانده اند...
برای همه این خواب ها...
حتما تعبیری خواهد بود...
کسی می گوید که...
زیاد به تو فکر می کنم...
اما من که به تو فکر نمی کنم...
یعنی فکرهایم کم و زیاد ندارد...
اصلا برای کسی که حضور دارد...
چه نیازی به فکر کردن هست...