فرصت بهار

a1irez1 · 21:22 1401/01/20

به سرش زده بهار...

در خاکستری ترین شکل ممکن...

راکد مانده...

نه از باران خبری است...

نه از آن آبی ذلال سابق...

دل مزرعه باران می خواهد...

فصل سبز شدن است...

و مزرعه از این قافله عقب مانده...

*

راحت باش و ببار...

مترسک دیر زمانی است که...

چشم انتظار بهار بوده...

فرصت بهار کوتاه است...

در چشم به هم زدنی...

وقت رفتن خواهد شد...

پس ببار و ببار...

که فردا در راه است...

*

شب به خیالش...

رویاهایش را در باران شسته...

اما در واقعیت...

چون قاب عکسی که...

بر اثر زمان خاک بر آن نشسته باشد...

رویاها دست نخورده و...

در حال خاک خوردن هستند...

انگار که سال ها از رویش شان گذشته...